نوشته های... |
زمستان بود و برفی سخت و سوزی سرد... در میان شعله ی زرد بخاری گویی دل من میسوزد... شاید این قطره سرد که ز میان آسمان بر سر پنجره ای خشک فرو می افتد اشک لرزان من است... شاید آن چلچله ی غم زده ی روی درخت یا که این گنجشکک سرما زده دل غمگین من است... چه میداند کسی؟ شاید این سرمایی طاقت فرسای شهر یا نگاه محزون آسمان شایدم این سکوت مرگ بار خیابان انعکاس آه من است...
[ چهارشنبه 98/8/8 ] [ 4:33 عصر ] [ fatemeh1023 ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |